2010-10-07

شب است

شب است
باز بي نور نشسته‌ام و كار مي‌كنم
مثلاً

مثلاً كار مي‌كنم
و هزاران انديشه در اين سر پر سودا دوران مي‌كند

مثلا انديشه مي‌كنم و هزار جا دلم مي‌رود
از هزار راه مي‌رود

و همه به تو مي‌رسد

شبهاي من دلتنگ توست؛
تويي كه روشني روزهاي مني

باشد
به كسي نمي‌گوييم دوستت دارم؛
به كسي نمي‌گوييم دوستم داري
به كسي نمي‌گوييم دوستمان داريم!

اما مگر دوستمان نداريم؟

شب است و هزار وسوسه
شب است و هزار انديشه

و هزار هزار تو
-كه مني-
در من است.

آبادي‌هاي دلم را ببين كه يك به يك از ويرانه‌هاي دلم سر مي‌زند.
مي خواهم به همه بگويم دوستش دارم!

شب است.

2 بامداد - يلداي 1388

Labels: , ,

1 Comments:

Anonymous 301040 said...

سلام
جلسه ي بعدي، حدود دوازده روز ديگه در پارك قيطريه (تهران) برگزار مي شه
شما هم دعوتين
:)

10/25/2010 11:25 PM  

Post a Comment

<< Home