2011-07-16

کار درست

یه وقت‌هایی چقدر دلت می‌خواد فکر کنی یکی می‌دونه چه باید کرد، گام بعدی چیه، مشکل رو چطور باید برطرف کرد؟

فقط دلت می‌خواد چشمات رو ببندی، دست رو بدی به دستش، و راه بری!



حالا فکر کن چقدر بده که کسی دلت می‌خواد بدونه قراره چیکار کنه، خودش از تو بپرسه چکار کنیم!

Labels: , ,

2011-06-22

پاسخ به این همه سؤال، حاضری باشه یا پختنی؟

قصد نداشتم هیچ وقت اینجا مطلب تحلیلی بنویسم.
شاید چون کمتر حوصله دارم که بحث جدی رو شروع کنم و ادامه بدم.
بحث‌هایی gbuzz هم که تیری می‌فرستی و جواب می‌دی و خلاص!

از هابیل مطلبی با عنوان «این همه سوال را چه کسی پاسخ می‌دهد؟» خوندم و امروز دانش طلب در مطلب دین توبرۀ پاسخ‌های آماده نیست به اون پاسخ داده که بحث مفصلی هم ذیل اون پیش اومده و دوستانی آدرس و شماره پاسخ به سؤالت شرعی به دانش و هابیل تحولی دادن و ... و نتونستم از ادامه مفصل این بحث اجتناب کنم.

تحلیل دانش طلب بر انتقاد از انتظار اشتباه از دین، بسیار درسته. دین حداکثر مقدار لازم رو که در هر زمانه بتوان مسائل لازم رو در حوزه‌های تخصصی مختلف تحلیل کرد و جواب به دست‌آورد داره؛ ولی قرار نیست پاسخ هر مسأله رو به صورت جزئی و دقیق بده.

نتیجه گیری هابیل مشکلی داره؛ هابیل پاسخ هلو برو تو گلو برای عامه مردم اونهم در همه مسائل می‌خواد که نمی‌شه.
نمی‌شه ملت بشینن پای تلویزیون و عین برنامه عادل یا بفرمایید شام، سؤالات اجتماعی و دینی‌شون رو هم بپرسن و جواب بگیرن.
خیلی از سؤالات، فهمیدن می‌خواد و فهمیدن هم فاعلی است، نه مفعولی؛ فاعل باید عمل فهمیدن رو انجام بده که خیلی هم انرژی می‌بره.

اما مسأله‌ای که هابیل بهش برخورده، مسأله بزرگی است که دانش طلب از کنارش به سادگی رد شده.

خیلی از مردم سؤال دارن؛ جوون‌ها و دانشجوها خیلی بیشتر.
در طول سال‌های دانشگاه و حتی بعد از اون، خیلی وقت‌ها شده با دوستانم بحث کردم و بعد دیدم که دوستم سؤالی داره و من نشستم فکر کردم، بهش جواب دادم، بعد ایراداش رو شنیدم، تحلیل کردم و در طی یک مباحثه هم خود من به جواب بهتر و پخته‌تری رسیدم و هم اون برای بار اول در زندگی به جوابی برای یک سؤال دینی (ولو از نظر خودش ناکافی و ناقص) می‌رسیده.

یه جایی یه مشکلی هست که یه نفر سؤالش رو با دانشجوی فنی که سواد دینی نداره مطرح می‌کنه؛ نه با کسی که کل تحصیلش برای این بوده که پاسخ به این سؤال‌ها بده.


1-کتاب‌های دینی دبستان تا دبیرستان، کاملا دین رو برای جوان لوث می‌کنن.
مثل یه مجموعه قرص تقویتی می‌ندازی بالا، برای هر سؤال دینی کنکور یه جواب خوب و آماده و هلو برو تو گلو داری که از کتاب‌های مطهری و مفتح و قدما *تقطیر* شده و تو کتاب نوشته شده.
در هر مناسبت هم توی تلویزیون افرادی میان و با مجری بحث می‌کنن و همین جواب‌های کلیشه‌ای رو به مجری و خلق الله تحویل می‌دن.
من که تو خونواده مذهبی بزرگ شدم و خودم هم تو کتاب‌ها دنبال این سؤال‌ها و جواب‌ها گشتم؛ وقتی این برنامه‌ها و این کتاب‌ها رو می‌بینم، احساس ابتذال بهم دست می‌ده. چه برسه به کسی که در خانواده‌ش سرسری با دین آشنا شده و دین براش مسأله روز نبوده که براش وقت بذاره و به سؤالاتش فکر کنه.

چرا برای درس ریاضی این کار رو نمی‌کنیم؟ حتی در بدترین حالت در کلاس‌های کنکور که هی فرمول آماده می‌دن، به پشت کنکوری یاد می‌دن که در حالت‌های مختلف از کدوم فرمول استفاده کن تا به نتیجه برسی. نه اینکه یه راه حل بدن و بگن به ازای این صورت مسأله، اون جواب رو بده و خلاص!

ریاضی رو باید فکر کنی، باید باش کلنجار بری، باید به خودت و کتاب و طراح مسأله فحش بدی تا یاد بگیری؛ تا لذت حل مسأله رو درک کنی. چه 2+2 باشه، چه تبدیل فوریه.
مسائل دینی هم به همین صورت.

آموزش دینی ما در مدارس، دانشگاه‌ها و صدا و سیما به مبتذل‌ترین وضع ممکن انجام می‌شه. دینی رو نمی‌ذارن کنار ریاضی؛ می‌ذارن کنار جغرافی و گاهی هم تاریخ.
در صورتی که علمای سلف دین، بیشتر عالم هیأت و نجوم بودن تا جغرافیا! تازه تاریخ و جغرافی‌شون هم کاربردی بود نه حفظی.


2- بسیاری از آدمها ساده اندیش هستن. برای این آدمها باید جواب‌های ساده داد. خصوصا که این آدم‌ها اکثریت جامعه انسانی رو تشکیل می‌دن. افرادی که عمده‌ دغدغه‌اشون زندگی‌شونه.
این‌ها سلمان که نیستن، هیچ؛ حتی ابوذر هم نیستن.
اگر جواب سؤالات درونی‌شون رو گرفتن، ممکنه حتی غسیل الملائکه هم بشن، ممکنه تا آخرین لحظه هم از خرمشهر دفاع کنن. اگر جواب‌شون رو نگرفتن، میشن جوان‌های جاهلیت پیش از اسلام؛ جوون‌های کافه کاباره‌های قبل از انقلاب؛ جوون‌های نیمه خرداد شمال!

پیامبر اسلام که مردم رو جذب کرد، به قول امام علی، پزشک دوره گرد بود.
«طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة»؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى‌پردازد، مرهم‌هايش را بخوبى آماده ساخته و ابزارش را (براى ضدعفونی محلّ زخم‌ها) داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دل‌هاى كور و نابينا، و گوش‌هاى كَر و ناشنوا، و زبان‌هاى گُنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خویش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است!

جانم به فدایش، برای هر کسی جواب خودش رو داشت. به قدری روانشناس، انسان شناس و جامعه شناس بود، که می‌دید سؤال واقعی سؤال دهنده کجاست و جواب پرسش کلامی و قلبی رو با هم می‌داد. یکی مؤمن می‌شد به اون پاسخ‌ها و یکی کافر می‌شد.

حالا در حد ایشون از کسی توقع نداشته باشیم؛ ولی حداقل باید سؤال کلامی رو با توجه به توان ادراکی فرد جواب بدیم؛ نه اینکه Ctrl+C/Ctrl+V بگیریم و بریم.
پاسخ دهنده‌ها باید بین ملت باشن و ببینن کی چی لازم داره.


انقلاب ما با پاسخ دهنده‌های بین مردم پا گرفت. مفتح و مطهری و خامنه‌ای و بهشتی و شریعتی و قرائتی و دیگران، هر کس به روش خودش، در مسجد و مدرسه و دانشگاه و حسینیه به سؤالات مردم پاسخ می‌دادن. اصلا برای مردم سؤال طرح می‌کردن. اون جوون‌هایی که انقلاب کردن و جنگیدن و مبارزه کردن و شهید شدن، از همون سؤالات دراومدن. البته یه عده هم منافق و فرقانی شدن.

از بعد از انقلاب، خیلی کسانی که باید جواب ملت رو بدن، سر منبر تشریف دارن. خودشون سؤال رو می‌گن و خودشون هم جواب رو می‌گن. از وضع جوون‌ها و حجاب و اینها هم می‌نالن، به مؤمنین هم توصیه به تقوا و مراقبت از جوون‌ها می‌کنن، ولی با جوون‌ها زندگی نمی‌کنن.
حتی با مردم هم زندگی نمیکنن که جواب سؤالات زندگی ملت رو، خانواده‌ها رو، بازاری‌ها رو بدن. جواب شک و شبهه‌های پیرمردها و پیرزن‌ها رو سر تعداد رکعت و نذر و سفره ابوالفضل می‌دن.

امام جماعت خوابگاه دانشگاه، سر ایستگاه سرویس ایستاده، یه دانشجو با موهای بلند رو شونه ریخته رد می‌شه، به ما که تیپ‌مون حزب اللهیه می‌گه چرا جوون‌ها اینجوری شدن!!!
می‌گم حاج آقا پیغمبر موهاش رو شونه‌اش بود و روغن می‌زد، گاهی هم می‌بافت.
می‌فرماید: اون فرق می‌کرد!
باید بهش می‌گفتم آره که اون فرق می‌کرد؛ تو که در لباس رسول الله هستی باید اون کار رو بکنی، موهات رو بریزی رو شونه‌ات و روغن بزنی و اونقدر عطر بزنی که تا یک هفته بوش بمونه؛ تا این جوون بیاد طرفت.
به جای اینکه جوون‌های زده شده رو جذب کنیم؛ واسه خودمون پامنبری درست می‌کنیم از جوون‌های تو مسجد؛ خوشحالیم که اینقدر جوون لایق دور و برمونه! سجاده‌امون رو پهن می‌کنن و کفشامون رو جفت می‌کنن و صلوات می‌گیرن.

خیلی‌ها هم که تخفیف سربازیشون رو گرفتن، دِ برو!

والّاه


3- متأسفانه سعی می‌کنیم توجیه کنیم. هم ما روش آخوندا رو؛ هم آخوندا اشتباهات دولت و نظام رو.
آقا تو رو به خدا آخوند در این مملکت بیشتر از و زودتر از همه باید به ظلم و ستم اعتراض کنه. باید احادیث جهاد و شهادت و مبارزه با ظالم رو بخونه.
معلومه با توجیه جوون زده می‌شه.
همین شده که هر کسی تو جامعه هر غلطی کرد، چوبش رو دین و آخوند و خدا پیغمبر می‌خورن.
یه سرباز صفر که صدبار تو سرش زدن و چندرغاز هم بهش ندادن، موقع بازداشت یارو یه باتوم می‌زنه که عقده‌ی خودش رو خالی کنه؛ ناظرین و شنوندگان و تابعین‌شون به نظام و اسلام و امام فحش می‌دن.
یه دلیلش اینه؛ این توجیهات الکی!



4- دین اصول یک جامعه اخلاقی رو تبیین کرده.
حرمت ربا یعنی اینکه در اقتصاد یک جامعه اخلاقی؛ داشتن پول نباید برای آدم ارزش باشه. بلکه، به کار انداختن پول برای انجام یه کار مثبت ارزشه.
یعنی سرمایه داری ارزش نیست؛ سرمایه گذاری ارزشه. برای همین بیع حلاله و ربا حرام.
حرمت قمار یعنی اینکه آدم باید بخت سازی کنه نه بخت آزمایی.

زنگ می‌زنی دفتر امام جمعه، می‌گه آقا من مشکل مالی دارم تو زندگیم، اینطورم، اونطورم؛ وام بانکی بگیرم یا نه؟
می‌فرمایند اگر در حد مضطر هستی، به قاعده اکل میت اشکال نداره.

خب آقاجان، اگر حرام است و به قاعده اضطرار اجازه گرفتن وام بانکی می‌دی؛ پس مضراتش به هرحال وجود داره و باعث بیماری جامعه می‌شه. مگه ربا جنگ با خدا نیست و مگه قرار نبود قتال کنیم با عدوالله و عدوکم؟
چرا کسی به قرض القمارهای بانکی اعتراض نمی‌کنه؟ چرا بعد از سی سال تازه بانک ملی یه ذره سرمایه گذاری اسلامی رو اونهم با اسم PLS تبلیغ می‌کنه؟ اعتراض رو منبر فایده نداره؛ اینقدر ملت رو از قرض القمار برحذر بدارین که بانک مجبور بشه برای جذب پول ملت، سود حاصل از سرمایه‌گذاری رو بینشون تقسیم کنه؛ وگرنه کسی پول نذاره تو بانک

اسلام قاعده رو گفته، جواب رو نگفته. مثل ریاضی که قضیه رو درس می‌دن؛ حل مسأله رو بر اساس صورت مسأله و با زحمت و تمرین باید به دست بیاری و راه حل رو کشف کنی؛ باید راهکار عمل دینی رو در هر زمانی کشف کنی. به این می‌گن اجتهاد و عامل پویایی فقه شیعه همینه. نه رساله‌های کلاس کنکوری.

اون هم لازمه، واسه کسی که فکر می‌کنه دم مرگ 4 ساعت کنکور جواب می‌دن.
و واسه سؤال‌هایی که فکر نمی‌خواد، یه روشی می‌خوای که طبق اون عمل کنی و شک نکنی و خلاص! فکرت رو بذاری برای اینکه آیا کسبت خدا پیغمبری حلال هست یا نه.


5- هابیل مسأله رو درست دید، ولی متأسفانه اشتباه تحلیل کرده
شماره‌ی پاسخ به مسائل دینی هم کافی نیست؛ خیلی کمه؛ خیلی حداقلیه.

شماره تلفن اطلاعات دارویی هم هست؛ ولی جایگزین پزشک نمی‌شه.
پزشک هم واسه جامعه نوین کافی نیست، پزشک خانواده باید وجود داشته باشه.

خونواده‌هایی که دور هم همیشه جلسه دارن و بچه‌ها تو محیط مذهبی بزرگ می‌شن و با آخوند رفت و آمد خانوادگی دارن، باز هم بچه‌هاشون مشکل دارن. چه برسه به جوون‌هایی پدر و مادرشون به آخوندا فحش می‌دن.
پس باید راه‌های بهتری پیدا کرد؛ راه‌هایی که قاعدشون در دین و در رفتار رسول الله و اولاد عزیزش هست؛ روش‌های امروزش رو باید کشف کرد.

Labels: , , ,

2011-04-05

بوی پیراهن

اشمّ رائحة یوسفی و کیف شمیم
                  عجب که باز نمی‌آیم از ضلال قدیم
اسیر بیت حزن گو دریچه‌ها بگشای
                  اشمّ رائحة یوسفی و کیف شمیم
به بوی زلف تو جان وعده داده‌ام اینک
                   چراغ عمر نهادم به رهگذار نسیم
حدیث روی تو می‌گفت لاله با دل من
                   که داغ دل کندم تازه٬ یاد عهد قدیم
خدای را مستان یادگار عشق از من
                  که در فراق تو نه یار دارم و نه ندیم
شکنجه‌ی شب هجران به زیر پنجه‌ی عشق
                  فشار قبر به یاد آرد و عذاب الیم
شکسته کشتی طوفانیم٬ شبانگاهان
                   به دست کشمکش گردبادها تسلیم
کجایی ای خط سبزت به پشت خاتم لعل
                   نوشته آیه‌ی یحیی العظام و هی رمیم
رقم به شیوه‌ی چشم تو می‌زنم به بیاض
                   که نسخه‌یی بستانی از این سواد سقیم
همای عشقم و از خلدم آبخور برکند
                   هوای همت پرواز تا بدین اقلیم
فغان که چرخ نگون‌بخت حرمتم نشناخت
                   که میهمان بکشد کاسه‌ی سیاه لئیم
اهادیاً بکریمٍ و قد هدیت لئام
                   امان که داد دل من ده ای خدای کریم
من از صوامع کاخ رفیع معرفتم
                   که در مقابل آن آسمان کند تعظیم
من آن فرشته‌ی قدس حدیقه‌ی خلدم
                   که حالیا شده‌ام در شراب‌خانه مقیم
به شهریاری ملک سخن برندم نام
                   برای خاطر لطف کلام و طبع سلیم

Labels: , , ,

2011-03-14

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت:
 «او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید!»

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
 «مطمئناً که پشیمان شده بر می‌گردد!»

سالهاست که پوسیده‌ام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت...!

Labels: , ,

2011-03-13

حدّ

گفت باید حد زند هشیارِ مردم مست را،
گفت هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست.



وصف حال بحث‌های ملت در مورد توهین و انتقاد از کلام پروین اعتصامی.

Labels: , ,

2011-03-01

قبله

بالا می‌ری، پایین میای؛
بحث می‌کنی، جنجال می‌کنی، داد می‌زنی، دعوا می‌کنی!

چرا اون؟ چرا من نه؟

من که سابقه بیشتری دارم؛ توان بیشتری دارم؛ مهارت بیشتری دارم.
منی که از اول پای همه چیز ایستادم، از جون و از دل مایه گذاشتم. چرا من نه؟

چه کار به این کارها داری.
تو فقط ببین مقصد کجاست؛
و مسیر رو پیدا کن!
مسجدی در مسیر جنوب، نماز صبح

Labels: , ,

2011-01-04

گرگ‌ها و انسان‌ها

گفت دانایی که: گرگی خیره سر، 
هست پنهان در نهاد هر بشر! 

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چارهٔ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می‌شود انسان پاک

وآنکه با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

در جوانی جان گرگت را بگیر! 
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ‌ها فرمانروایی می‌کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم‌اند
گرگ‌هاشان آشنایان هم‌اند

گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟

Labels: ,

2010-12-15

طلوع سرخ و رستاخیز سبز

کربلا یعنی، دلی مشتاق جانان یافتن
پرتو اشراق در آیینه جان یافتن

کربلا یعنی، مدد جستن ز انفاس بهار
رنگ نیلوفر گرفتن بوی ریحان یافتن

کربلا یعنی، به حکم عقل، با فتوای عشق
آن چه را دل می پسندد، بهتر از آن یافتن

کربلا یعنی، به «گرد شهر گشتن با چراغ»
انس پیدا کردن با عشق و انسان یافتن

کربلا یعنی، به استمداد ایثار و شرف
در دل دریا نجات از موج توفان یافتن

کربلا یعنی، تنفس در هوای پاک وحی
سینه را دریایی از تفسیر قرآن یافتن

کربلا یعنی، در آغاز طواف کوی دوست
جوشش لبیک را در عمق وجدان یافتن

کربلا یعنی، سرانجام مناسک در منا
ترک سرگفتن ثواب عید قربان یافتن

کربلا یعنی، به سوی قبله روکردن به شوق
جلوه محراب را در قلب میدان یافتن

کربلا یعنی، در استقبال باران بلا
سایبانی مطمئن از چتر عرفان یافتن

کربلا یعنی، سفر تا قاب قوسین شهود
لذت شرب مدام از شهد ایمان یافتن

کربلا یعنی،به دستی جام «احلی من عسل»
با شهادت خویشتن را دست و دامان یافتن

کربلا یعنی، میان التهاب و تشنگی
آب را در حسرت لب های عطشان یافتن

کربلا یعنی، عروج بنده از خود تا خدا
خویش را گم کردن و آرامش جان یافتن

کربلا یعنی، طلوع سرخ و رستاخیز سبز
یا سرآغاز سپیدی بعد پایان یافتن


محمد جواد غفورزاده شفق

Labels: ,

2010-12-06

اولین حکم اسلام

مدتی پیش با یکی از دوستان در مورد عقل صحبت می‌کردیم.

دیدم نتیجه‌ای که در اون بحث گرفتیم، حیفه که فراموش بشه.

بحث درباره اولین حکم در اسلام بود.

اولین حکم اسلام که که پیامبر اعلان عمومی داد، چی بود؟

از دینی دبستان و راهنمایی، چیزی به خاطر دارید؟

که پیامبر بر دامنه کوه جبل الرحمه ایستاد، و گفت ای مردم، اگر به شما بگویم لشکری از دشمنان پشت این کوه آماده حمله بر شمایند، باور می‌کنید؟

آن روز پیامبر به مردم مکه گفت:

" قولوا اله الا الله تفلحوا"

حکم، گفتن بود؛
ولی اما علت صدور حکم، فلاح بود.

اولین حکم اسلام همراه با دلیلش بیان شد.

پس لازمه اولین حکم، تعقله و تفکر.
پس اولین واجب، تعقل و تفکره.
برترین عبادت در اسلام تفکره؛
و اولین پیامبر برای هرکس، نبی درونی، یعنی عقله.

قرآن و حدیث هر چند بسیار مقدسند و سر چشمه قطعی آب حیات،

ولی بدون عقل برای ما بیفایده‌اند.

عقل دستی است که در چشمه آب حیات فرو می‌بریم تا جان تشنه حقیقت را لبریز کنیم.

2010-10-07

شب است

شب است
باز بي نور نشسته‌ام و كار مي‌كنم
مثلاً

مثلاً كار مي‌كنم
و هزاران انديشه در اين سر پر سودا دوران مي‌كند

مثلا انديشه مي‌كنم و هزار جا دلم مي‌رود
از هزار راه مي‌رود

و همه به تو مي‌رسد

شبهاي من دلتنگ توست؛
تويي كه روشني روزهاي مني

باشد
به كسي نمي‌گوييم دوستت دارم؛
به كسي نمي‌گوييم دوستم داري
به كسي نمي‌گوييم دوستمان داريم!

اما مگر دوستمان نداريم؟

شب است و هزار وسوسه
شب است و هزار انديشه

و هزار هزار تو
-كه مني-
در من است.

آبادي‌هاي دلم را ببين كه يك به يك از ويرانه‌هاي دلم سر مي‌زند.
مي خواهم به همه بگويم دوستش دارم!

شب است.

2 بامداد - يلداي 1388

Labels: , ,

2008-04-03

....

با همه بي سر و سامانيم
باز به دنبال پريشانيم
خسته ام از گنگي اين سرنوشت
منتظرم تا تو بميرانيم
....

2008-03-27

پرسش

من همين يكنفس از جرعه جامم باقيست...
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش...
تو بنوش...
تو بنوش.

از ده آوریل 2006 تا امروز خیلی راه است.
بیا این جرعه را با هم تقسیم کنیم.
من
و
تو
.

2007-07-11

سوي

خدايا
به سوي تو مي آيم،
تو را مي جويم،
تو را مي خواهم؛
تو را مي خوانم.

چه غم اگر هر روز توبه مي شكنم،
بزرگتر از آني كه در بزرگواريت شك كنم؛
و كوچكتر از آنم كه مرا هدايت نتواني كرد.

اگر كه مي شكنم
باز به سوي توام روي است.
و فقط به روي تو
در اين سوي تويي و سويي جز تو كو؟


نيازم نيست كه از تواناييم بگويمت،
و نيازت نيست تا برايت اثبات كنم؛
خود ساخته اي مرا،
و خود بيشتر و بهتر مي داني به چه كار پرداخته اي مرا

مرا توان آن است كه خليفه تو باشم؛

مي توانم،
آري!
مي دانم.


شرمم نيست از توبه هر روزه
بلكه از تو مي خواهم هر ساعتم توفيق توبه دهي
تا ساعتي كمتر از تو غافل باشم.

ليك،
نگرانيم اين است
كه توبه ام نيز عادت شود،
عادتي كه عهد ببندم
و عهد بشكنم.

ترسم آن است
كه عذر خواستنم در درگاه تو
روزمرگي ام شود.

هميشه ام شود توبه،
آن گونه كه هميشه ام معصيت بود.

مرا درياب،
كه تو مي داني درد من روزمرگي بود.
آن چنان در سياهي زيستم
كه رنگ سياهي به دل گرفتم.

يا رب
نورم ده
لاينقطع
كه به كمتر از آني بيم خطايم است.

براي هميشه
خليفه ات را درياب.

دوشنبه 14آذر84، حرم دل، 2 بامداد

2006-06-20

فرياد

ز دست ديده و دل و هر دو فرياد

يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايي

_________
روحت شاد پدر

2006-05-07

بخشش

ببخش اگر لحظه‌اي فراموش كردم.
ببخش اگر ...
يك لحظه قلمم لرزيد،
ولي ديگر فقط براي تو مي‌نويسم.
فقط به خاطر تو!

آن چه خوبتر مي‌داني، آن كن.

2006-04-30

روزگار

روزگار ديگري در پيش است:
رفتني‌ها رفته‌اند،
شکستني‌ها شکسته‌اند؛
و سکوت خلوت گوش فلک را كر کرده‌است.

"پايان"؛ تو چقدر بلندي!
کاش هميشه جاودانه‌ات را با امتداد خاطره‌ها پيوند نمي‌زدي!

2006-04-17

سؤال

همه مي‌پرسند،
چيست در زمزمه مبهم آب................

چيست در همهمه دلكش برگ
چيست در بازي آن ابر سفيد؛
زير اين آبي آرام بلند،
كه ترا مي‌برد اين‌گونه به ژرفاي خيال

جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بـ.....





تو هميشه مي‌تابيدي؛
منم كه در سايه‌ام.

باز مي‌نويسم
كه فقط تو بخواني،
تا نگويم براي كسي كه تو نيستي؛
ديگر به كسي نمي‌گويم كه اينجا از خود مي‌نويسم،
از او،
از آنها؛
و براي تو.

كاش طنين صدايم توان خموشي داشت تا بي‌صدا بنويسم؛ فقط براي تو.
كاش.....................


تو بگير
تو ببند
تو بخواه...

2006-01-10


2005-12-31

سرما

دخترم.
هوا خيلي سرد شده.
مواظب خودت باش. سرما نخوري ها!
بعدش نمي‌توني درس بخوني، از دوستات عقب مي‌افتي؛ امتحانت بد مي‌شه.
شبا زود برگرد خونه، قبل از غروب برگرد تا هوا خيلي سرد نشده.
اگه اتاقت سرده يه بخاري برقي هم بگير؛ لباس هم خوب بپوش.
آفرين بابايي.
بوس.باي

2005-12-30

ستاره

من هم ديگه ستاره ندارم.
نه؛
من هيچ وقت ستاره نداشتم.
من ستاره نداشتم و ندارم.
من اصلاً آسمون ندارم كه ستاره داشته باشم.

به قول علي:
هي! آسمون

2005-12-29

سياه

زمين سرد و سما سرد و سياه است
هجوم آبي دريا سياه است
دلم داغ و سرم داغ و تنم داغ
اميد روشن فردا سياه است